امی و ویک
 
احساس
 
 
سه شنبه 6 اسفند 1398برچسب:, :: 8:15 ::  نويسنده : یه مرد تنها
یک زن سوئدی 30 ساله به نام امی به آمستردام رفته بود. او منتظر دوستش روی نیمکتی در پارک نشسته بود که یک مرد بی خانمان جوان به او نزدیک شد. ریش های او بلند بود و بوی بسیاری بدی می داد. اما امی با چشمان باهوشش مرد جذابی را زیر آن ظاهر کثیف دید. ویک از او ساعت را پرسید و هر دوی آن ها به یک ساعت بزرگ که مقابلشان بود نگاه کردند و امی شروع به خندیدن کرد. آن ها چند دقیقه با هم صحبت کردند.
 
امی متوجه شد که نام او ویک و کانادایی است. او بعد از یک سفر اشتباه بی خانمان شده است. بیشتر روزش را گدایی می کند، غذا می دزدد، هیچ پولی ندارد تا با هواپیما به خانه اش برگردد و هر شب زیر بوته ها می خوابد. وقتی دوست امی رسید، امی از ویک پرسید:«می توانم باز هم ببینمت؟» آن ها چند روز بعد دوباره روی همان نیمکت یکدیگر را دیدند.
 
امی مجبور شد به خانه اش به وین برگردد، اما شماره تلفنش را به ویک داد. ویک می دانست که اگر بخواهد باز هم امی را ببیند باید دزدی و کارهای بد را ترک کند. او پول هایش را پس انداز کرد تا بتواند با قطار به وین برود و با امی تماس گرفت. چند سال بعد ویک توانست در مهندسی مکانیک فارغ التحصیل شود. آن ها ازدواج کردند و حالا دو فرزند دارند.


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
پیوندهای روزانه
پيوندها

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ریحانه و آدرس hb20.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت: